در فلسفهی کهن غرب که در یونان باستان ریشه دارد، اخلاق، مفهومی مشابه تعریف علمای مسلمان از آن دارد و ملکه نفسانی شمرده شده است، چنانکه ارسطو بر این باور بود که فضائل اخلاقی نتیجهی عادتها یا ملکات نفس است، ما استعدادهایی را به ارث میبریم که به خودی خود خنثی و بیطرف است و تربیت و عادت است که شخصیت ما را میسازد پس هر فضیلتی یک عادت شکل یافته است.[6] امّا اخلاق در اصطلاح فلاسفهی جدید غرب، غیر از مفهومی است که فیلسوفان و عالمان اخلاقی مسلمان و یا فلاسفهی یونان آن را اراده کردهاند، در عرف و اصطلاح فیلسوفان کنونی غرب، اخلاق، یعنی افعالی که از انسان صادر میشود و شایستهی مدح و تحسین است و یا به دیگر سخن، خوب و درست است، از دیدگاه فیلسوفان غرب فعل اخلاقی فعلی است که پس از تفکر و اندیشه و با اختیار انسان انجام میشود و در معرض قضاوت و داوری اخلاقی قرار میگیرد و ستایش یا نکوهش میشود، چنانچه عملی ارزشمند شناخته شد عمل اخلاق و اگر عاری از ارزش بود غیر اخلاقی گفته میشود.
با این توضیح مشخّص می شود که فعل اخلاقی در فلسفهی معاصر غرب، تنها نظر به شکل و صورت افعال دارد و به خاستگاه آن و نیّت نهفته در ورای آن و ملکه بودن فعل، کمتر توجّه میشود